سیدامیرعباسسیدامیرعباس، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

سیدامیرعباس مامان

93.02.08

فرشته ی کوچولوی ما سلام گل قشنگم بالاخره وبلاگ تو به روز شد و خاطراتی که تا الان داشتیم نوشتم و به پایان رسید. اگر عمری باقی باشه از این به بعد همه چیز به روز میشه انشاالله. دیروز رفتیم صبح دکتر غدد برای آزمایش سه ساعته نوشت ناشتا بودم پدرم دراومد ساعت ۱۰ ساعت ۱۱ ساعت ۱۲ و ساعت ۱ درست ۴ بار آزمایش خون دادم. جونش داشت درمیومد. از ضعف و گرسنگی یکطرف از طرفی هم لرز کرده بودم. تا اومدیم خونه ساعت نزدیک دو و نیم بود. توی راه ساندویچ خوردیم رسیدم خونه فقط خوابیدم. داغون بودم. امیدوارم دیابت بارداری نگرفته باشم توکل به خدا کردم. بابایی میگفت چقدر جالبه تو اصلا تغییر نکردی خانمهای باردار دیگه چقدر تغییر کردن چقدر درشت شدن ... راست میگه چون قدم...
8 ارديبهشت 1393

93.02.06

فرشته ی کوچولوی ما ده روزی مامانی استراحت پزشکی داشت. امروز اومدم سرکار. دکتر میگفت اگر استراحت نکنم با توجه به دردهایی که دارم احتمال داره تو زودتر به دنیا بیای. توی این ده روز بابایی کلی به اتاق تو رسیده، ماهی های اتاقت رو آویزون کرده . برچسب های قد تورو چسبونده، دیروز هم دیوار اتاقت رو درست کرد. یه بنر دریایی برات درست کرده که به دیوار چسبوند و کلی ماهی های قشنگ هم (استیکر) روش زدیم خیلی ناز شده انشاالله فردا عکسهای اتاقت رو میارم اسکن میکنم و میگذارم اینجا به امید خدا... اول اردیبهشت با بابامحمدرضا رفتیم بیمارستان میلاد پرونده تشکیل دادیم ظاهرا قند خونم بالاست باید هفته دیگه برم دکتر غدد ببینم چی میگم؟ اونروز توی بیمارستان میلاد دوبا...
8 ارديبهشت 1393

93.01.25

فرشته ی کوچولوی ما سلام خوشگل پسرم امیرعباسم قشنگ مامانی از شوت هایی که به در و دیوار شکم مامانی میزنی معلومه خداروشکر حالت خوبه. مامان جونی میگه من همش باعث میشم تو قلنج کنی ... راستم میگه هوا گرمه حسابی عرق میکنم اعصابم خورده لباس مناسب نمی پوشم تورو سرما میدم ... ببخشید دیگه پسر گلم دو شب پیش مامان جون اومد خونمون پتوی خوشگلی که برات درست کرده بود آورده بود کلی قربون صدقه ات رفته بود نمیدونی چقدر ناز شده اما خوب خیلی گرمه احتمالا باید بزاریم برای پائیز انشاالله و اون یکسره سرمه ای که گفته بودم هم بافته بود با دستهای مهربونش و آورده بود وای مثل عروسک میشی توی این چون قبلا داداشی هم از اینها داشته مثل عروسک میشد چتری هاش میومد جلوی چشم...
8 ارديبهشت 1393

93.01.16

فرشته ی کوچولوی ما سلام گل قشنگم تعطیلات عید تمام شد و امروز اولین روز کاری ماست. توی این ایام تونستم بیشتر استراحت کنم اما از امروز باز تو اذیت میشی قشنگم اما چاره ای نیست گل نازم خیلی نگران و ناراحت داداشی هستم تنهاست، آواره شده، حالم خیلی بده تو براش دعا کن... هرچی دلم خواست بابامحمدرضا میخره و میخورم، میگم یعنی اونم میتونه هرچی خواست بخوره ؟ آخه کی خونه عمه اش راحته ؟ مثل خونه پدر و مادرش ؟ نمیدونم صلاح خدا چیه ؟ فقط میگم خدایا خودت مراقبش باش و راه درست رو نشونش بده این روزهای سخت میگذره اما سخت میگذره... از طرفی باید فکر سلامتی تو باشم ... بهرحال گل قشنگم هردوتون رو به خدا میسپارم این روزها بیشتر از قبل ورجه وورجه میکنی بعضی ر...
8 ارديبهشت 1393

92.12.25

فرشته ی کوچولوی ما سلام گل قشنگم سه روز پیش با بابامحمدرضا اتاقت رو مرتب کردیم و چیدیم خیلی ناز شده بود. اما هنوز کلی کار داریم و اتاقت شلوغ هست هنوز کامل مرتب نشده. داداشی خیلی خوشش اومد نصف بیشتر اسباب بازی هات مال داداشیه خدا کنه همیشه دوستت داشته باشه. خدا کنه همونطور که داداشی تورو دوست داره و محبت تو باعث شده نسبت به مامانی هم مهربونتر بشه مامان بابایی هم تورو دوست داشته باشه و بخاطر تو محبت منهم به دلش بیفته ... شب رفتیم فروشگاه اتکا تو حسن آباد یه مقدار خرت و پرست خریدیم برای تو پسر قشنگم ... شامپو، صابون، روغن، کرم، پودر، مسواک، دستمال مرطوب ... سعی کردیم همه آبی باشه با وسایل تو کمدت قشنگ بشه. هوا سرد بود و من هم مثل همیشه خود...
8 ارديبهشت 1393

92.12.21

فرشته ی کوچولوی ما سلام قشنگم بابایی دو روز پیش رفت تخت و کمد تورو با یکی از شاگرداش از اسلامشهر آورد خیلی ناز شده خداروشکر خیلی قشنگ بود و به دل من و بابایی نشست اما فعلا درگیر تمیز کردن خونه هستیم و نمیتونیم بچینیم. دیروز هم رفتیم برات موکت و قالیچه خریدیم انشاالله اتاقت حسابی خوشگل میشه دیگه بیشتر از این در توان من و بابایی نیست ببخش پسر گلم... فدات گل قشنگم ...
8 ارديبهشت 1393